Friday, April 29, 2005

sayyadi

Friday, April 29, 2005

سوغات در برابر هدیه!

نازلی جون ِ نازنینم امروز کلی هدیه تولد بهم داد! تا حالا یک نفر خودش تک و تنها این همه هدیه یه جا بهم نداده بود.اونم چه هدیه های قشنگ قشنگی! ....کلی ذوق مرگ شدم!....البته توی این حال و هوای تخمی من ،دیدن نازلی جون وخندیدن و وقت گذروندن باهاش ،خودش کلی هدیه ست !....نازلی مهربونم از بابات همه چیز ممنون.

    یلدا :: :: 1:03 PM

---------------------------------------
نیازمندیها

somebody who gave a dare
somebody more like myself!

    یلدا :: :: 1:00 PM

---------------------------------------
یلدابازی

مدت هاست که دست به کارای احمقانه نزدم!یا عاقل شدم که بعید میدونم ، یا منزوی شدم و پا نمیده ، که این یکی احتمالش بیشتره!..با اینکه کارِ خیلی مزخرفی میخوام بکنم ولی اصلا دلهره و استرس ندارم ، آخه از بس از این کارای احمقانه تو زندگیم کردم ، زشتی ماجرا - چی میگن! - تو چشمم نمیاد!..از قدیم هم که گفتن همه چی بار اولش سخته!...خلاصه که برام دعا کنید ، اگه برای کاری که دارم میرم ، بشه ، یک عمر راحتم ، ولی اگه نشه خیلی گه تو گه میشه!...وای نه نمیتونم تصور کنم که نمیشه ، ایمان دارم که همون چیزی که توی تصور من هست اتفاق میفته ..ولی ایمان من هیچ مبنایی در واقعیت نداره !فقط دلم میگه که میشه!...یا حق ، یا یلدا!

    یلدا :: :: 12:41 PM

---------------------------------------

Thursday, April 28, 2005

من

دلم برای خودم خیلی تنگ شده!
همین.

    یلدا :: :: 1:59 PM

---------------------------------------


یه مطلب خیلی جالب در وبلاگ ِ شبنم فکر

    یلدا :: :: 1:48 PM

---------------------------------------

Wednesday, April 27, 2005

میمون بی مغز

یه وبلاگ پیدا کردم ، خدا!
خیلی سال ِ که من وبلاگ میخونم ، از وقتی که وبلاگ های فارسی زبون 50 - 60 تا بیشتر نبودن تا حالا ....فکر میکنم تا حالا هیچ وبلاگی نخونده بودم که اینقد مطلباش و طرز نوشتنش بهم حال بده!

    یلدا :: :: 1:31 PM

---------------------------------------
من

روانی ام . دیوونه شدم . قاطی کردم . دیگه تحمل ندارم . دهنم سرویس شد . مردم .دیگه نمیتونم . حالم بهم میخوره . ظرفیت ندارم . صبرم سر اومد . بیچاره شدم . ...گاهیده شدم................زندگی ، دست از سر من یکی بردار ، مخلصتم هستم!

    یلدا :: :: 1:25 PM

---------------------------------------

Tuesday, April 26, 2005

حال منِ بی تو!

غم هم اگر ترکم کند
تنهای تنها میشوم!

    یلدا :: :: 2:58 PM

---------------------------------------
!

There are two things to aim at in life;
first to get what you want
and after that ,to enjoy it.

    یلدا :: :: 2:54 PM

---------------------------------------
کمک

چشمام بازم ضعیف شده و من بشدت دارم از این موضوع غصه میخورم :-((((
تا اونجایی که من میدونم ،توی نور کم کتاب خوندن ،چشم رو اذیت میکنه .من که اینقد وضعم خرابه که توی نور کم اصلا نمیبینم . برای کتاب خوندن سه تا مهتابی اتاقم رو روشن میکنم (البته این نورا مخفی هستن ! ) دیگه ... میگن هویج خوب هست ! تمام هویج هایی رو که برای آریا جونم کنار گذاشته بودم هم که خودم خوردم ،پس این یکی هم بی فایده ست....شنیدم که جل*ی هم لاغر میشن و چشماشون ضعیف میشه ولی خوب اینم شامل من نمیشه ،تازه من چاقم شدم!..دیگه چی ؟ دیگه چی چشم رو ضعیف میکنه؟...آها گریه!...گریه.....گریه هم درد منو دیگه دوا نمیکنه!..کو اون سیلاب های اشکی که از چشم من میرفت!....کجا من مث قبل گریه میکنم!..نه این دلیلش نیست...این زندگی نازنین همونطور که خوب گریه کردن رو به من یاد داد ،حالا هم داره گریه نکردن رو به من یاد میده!....دیگه چی؟...من واقعا باورم نمیشه که چشمم ضعیف شده باشه!؟...کمک!

    یلدا :: :: 2:44 PM

---------------------------------------
زشته ِ نه؟

گاهی دلم میخواد که اینجا خالی بندی کنم یا لاف بزنم یا برای قشنگی مطلب هایی که حقیقت نداره از خودم در بیارم بنویسم ولی حیف که نمیشه ، آخه چند تا از دوست و فامیل آشنا که حسابی منو میشناسن ، اینجا رو میخونن!هر چند که کامنت نمیزارن ولی خوب زشته!

    یلدا :: :: 2:34 PM

---------------------------------------
آباد علی

شیراز چند سالی هست که یه امام زاده پیدا شده به اسم امامزاده آبادِعلی !...آخر خیابونِ چمران ،توی اون کوچه باغی های باحال ،حدود 15 سال پیش که من خیلی بچه تر از الآن بودم ، ما رفتیم زردآلو دزدی!...یه مدت بعد فهمیدیم که همونجا یه امام زاده هم هست که خیلی مراد میده ...اونجا رو دیده بودم ، یه درخت بود که پارچه های رنگ رنگی بهش گره زده بودن و یه کوه پر از صخره و....همین!...مامان من که اصلا به این چیزا که هیچی به گنده تر از ایناشم اعتقاد نداره ، یه سال با همکاراش میرن اونجا ، همه با پارچه و عروسک و هر چی که دم دستشون اومده بود ،نذرشون رو درست کرده بودن ،مثلا اونی که ماشین میخواست یه چیزی شبیه ماشین درست کرده بود ، یا اونی که بچه میخواست عروسک درست کرده بود و ....به مامان من هم که از دنیا بی خبر بوده میگن که تو هم بیا یه نذری بکن ، اونم با سنگ یه مشت چیز میسازه و مدت خیلی کوتاهی نمیگذره که نذرش ادا میشه ...سال دیگه همکاراش میگن که تو اولین نفری هستی که نذرت ادا شده و باید آش و حلوا و از این صحبتا درست کنی..خلاصه نشون به همون نشون مامان من حدود 15 سالی میشه که هر سال ، آش و حلوا میده !....البته این سالا تغییر و تحول هم کم نبود ! مثلا اون درخت رو که خیلی خوشکل بود کندن و بعد مد شد که باید از بین دو تا از صخره های اونجا که افتاده بود روی هم و یه سوراخ درست کرده بود ،رد شی تا نذرت ادا بشه و بعد از یه مدت یه چاله اب پیدا شد که ملت مث آب زمزم میریختن سرش و برای مریض آب میبردن که اونم بعد معلوم شد ،هر دوشنبه یکی از این محلی یا میاد آب میریزه توش!(آخه آباد علی فقط هفت تا سه شنبه بعد از عید در کارخونه اش بازه ،بعد از اون اگه کسی بره جواب نمیده!)...دیگه کم کم سوادش بالا رفت ولازم نبود که براش با چوب و پارچه چیز درست کنن ، با ماژیک هم که رو سنگ بنویسن ،جواب میده....در طول این سالها ، آباد علی به خصوص ،در مسایل عشقی متخصص شده و سرعتش در ادا کردن نذر های سکسی ،عشقی خیلی بالا رفته؟!....حالا چیز جالب برای من اینه که ،چرا این آبادِعلی اینقدر همه طرفداراش زن هستن؟...کلا دلم میخواد بدونم چرا نذر و نیاز و سفره و دعا و فال و رمل و اصطرلاب اینقد که بین زنا رواج داره ،بین مردا نداره؟

    یلدا :: :: 2:17 PM

---------------------------------------
خود بزرگ بینی

خوشم میاد ازم اینقد تعریف میکنن ...هیچ وقت تو زندگیم اینقد موردلطف و توجه اطرافیان قرار نگرفته بودم!...حسابی توی این هفته گذشته ، خر کیف شدم از بس ازم تعریف کردن!....باورم شده که خیلی خوش هیکل هستم و بدنم مث مار هست و هیچی استخون تو تنم نیست و فنرخوردم وخیلی قشنگ میرقصم !...تازه قالی کرمونی هم شدم !...این یکی رو خیلی دوس داشتم : یلدا مث آمریکایی های لاتین هست!(قابل توجه که جمعی فرنگ رفته و متخصص در این مورد اظهار نظر کردن!)..وای سیاهای آمریکای لاتین خیلی دوس میدارم!....از این یکی اصلا خوشم نیومد:همیشه به ؟؟؟ میگفتم آخه یلدا چی داره که اینقد سرش جنگ و دعواست؟!حالا میفهمم که چی دیده بودن که سر تو خودشونو میکشتن ...خلاصه که کلی از خودم خوشم اومده که توی اون جمع و باز اون یکی جمع دیگه که کلی توش دختر بود و کلی هم توش پسر بود ،پسرا همش از من تعریف کردن و دخترا که همشون از من بدشون میومد و کلی ادعا داشتن ( در حد تاپ ترین دختر دانشگاه آزاد واز این چس کلاسا)حسابی حالشون گرفته شد!...و من فعلا برای خودم خوشم!

    یلدا :: :: 1:59 PM

---------------------------------------

Sunday, April 24, 2005

چال

چند روزی یکی از دوستام مهمونم هست ! حسابی هم مریض هست و من دارم تمرین ِ پرستاری میکنم !...عمل زیبایی کرده و روی گونه هاش چال گذاشته ... خداراشکر که من خدادادی یک جفتش رو دارم وگرنه شاید منم مث ِ این دوست ِ خل و چلم از شدت علاقه به چال روی گونه ، عمل کرده بودم و حالا مث ِ این دوست مشنگم پشیمون بودم!...دو سه دفه هم عمل دماغ کرده و قصد داره ابروهاش رو هم بکشه !..داداشم بهش میگه چند سال دیگه میشی مث مایکل جکسون ، همه جات پلاستیکی میشه!....این دختر با این جثه ریزه میزه اش که نصف من هست ، عجب جونی داره!...اولین بار که از اسب خوردم زمین و همه فکر کردن من مردم .. بعد ازچند دقیقه که معلوم شد من زنده هستم و همه پریدن طرفم که ببینن چند جام شکسته ... من بلند شدم ایستادم ، اولش سرم یکم گیج رفت ، بعد تازه فهمیدم که مانتو سواریم کاملا پاره شده ، داداشم رابین هود شد و لباسش و درآورد و من پوشیدم ، بعد خاک سر و صورتم رو تا اونجا که میشد پاک کردم ... بعد گفتم یه اسب بدین من سوار شم ، میخوام برگردم اصطبل دنبال اسبم!!...مربی ام که سی چل سا لی میشه سواری میکنه و آموزش میده ،چشماش گرد شده بود و میگفت ، توی تمام این سالا تو تنها دختری هستی که من دیدم بعد از زمین خوردن از اسب بازم میخوای سوار شی ، داداشم که فکر میکرد من چند جام شکسته ولی چون الآن گرم هستم نمیفهمم ، به من لقب دیوونه ترین زن عالم رو داد!...اون روزا من فکر میکردم من خیلی پوستم کلفته و کلی احساسات قهرمان بودن و تک بودن و قوی بودن بهم دست میداد، ولی این روزا که با این دوستم به مطب این دکتره میرم که همه جای آدم رو یه شکل دیگه میکنم ، آدمهای خیلی سگ جون تر از خودم زیاد میبینم!

    یلدا :: :: 1:30 PM

---------------------------------------
مجردها

بعد از مدتها رفتم سینما .. من که هر فیلمی رو دو سه بار میدیدم (چون با اکیپ های مختلف میرفتم سینما گاهی یه فیلم رو چند بار میدیدم!)امروز بعد از مدتها سینما رفتم...فیلم مجردها با محمدرضا فروتن و اون دختر گوگولیه که اسمش تو ذهنم نیست الآن !...فیلم خوبی بود به خصوص بعضی تیکه هاش رو خیلی دوس داشتم...ببینید بد نیست!

    یلدا :: :: 1:22 PM

---------------------------------------

Saturday, April 23, 2005

بابا طاهر

دلم تنگه نتونم صبر کردن
زدلتنگی بوم راضی به مردن!

    یلدا :: :: 3:17 PM

---------------------------------------
I know that you dont know!

درست ِ که من خیلی خیلی شما رو دوست دارم و به خاطر شما خیلی کارا کردم ولی این دلیل نمیشه که من دست از عقاید و باورهام بکشم ! درست که من خیلی خیلی به شما احترام می زارم و محبت میکنم ولی این مانع ازاین نمیشه که من ارزش هام رو کنار بزارم ، از آزادیم بگذرم وچارچوبام رو بشکنم!.
.
.
میدونم که اصلا نمیفهم یمن چی میگم!
:-(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
    یلدا :: :: 2:32 PM

---------------------------------------
penis!

اینقد دلم میخواست یه **** داشتم ، وقتی که خیلی عصبانی میشدم از دستش و با حرفاش اعصابمو خورد میکرد ، اون موقعی که از کوره در میرم و فقط دارم داد و بیداد میکنم و خوار مادر همه رو وصلت میدم ... همون موقع ها اینقد دلم میخواد بگم : **** ـ َم تو دهنت !؟!!

    یلدا :: :: 2:16 PM

---------------------------------------

Friday, April 22, 2005

besides!

I hate me... I HATE ME , I HATE YOU ..... I HATE ME !!!

1- احتمال ، احتمال ِ دیگه ..چون احتمال ِ ممکنه به وقوع نپیوندد!
2-یه مدت که حتما نباید یه مدت زمان ِ طولانی باشه ، میشه یه مدت چند روزه باشه!
3- سلام!
4-حالم هنوزم خوب نیست ولی ننوشتن کمکی به بهتر شدنش نمیکنه ( اگه بدترش نکنه! )
5-بالاخره منم باید هر از گاهی فیگور بگیرم ، کلاس بزارم بگم وبلاگم رو گذاشتم کنار ،عرصه رو دادم دست جوون ترها!!!
6- شدمdown to the earth مــردم از بس
7-You know what?I still hate you & me ,myself!
8-حال همه ما خوب است
اما تو باور مکن!
9- بالاخره منم یه دانشجوی واقعی شدم ( آخه آدم بعد از هشت ترم مشروط نشه که دانشجو نیست)
10 - من به آنان گفتم
سنگ ارایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز
زیوری نیست به اندام کلنگ
پی گوهر باشید
11- I hate you
12- T hate me
13- I hate you
14 - I hate me
15- I hate...
16- I ...
.
.
.
98289837465293701 - I hate everyboye ,everything!

    یلدا :: :: 2:23 PM

---------------------------------------

Tuesday, April 19, 2005

Hate

I hate..I hate you..I hate you ..I hate you..I hate you..I hate you......................................I HATE YOU.


احتمالا من تا یه مدت دیگه اینجا چیزی نمینویسم
خداحافظ همگی!

    یلدا :: :: 1:12 PM

---------------------------------------

Monday, April 18, 2005

ارشاد

- دربون دم در : خانم کارت دانشجویی ات
- من : از صب تا حالا ده دور از این در رفتم و اومدم مورد نداشتم ،حالا یه دفه یادتون اومده؟
- یه دربون ِ دیگه : آخه الآن چشمو گرفتی!
- من : میشه لطفآ چشمتونو درویش کنید
- دربون اولی : خانم ،بنده دارم حقوق میگیرم که به شما ها نگاه کنم!!
- من : خوب ازشغلتون راضی هستین؟
- دربون اولی : خدارارشکر ، هم فال ِ هم تماشا!؟!!

    یلدا :: :: 2:58 PM

---------------------------------------
تو!

آن زمان
که عکس تو بر آینه دلم نقش بست
شکست
اینک هزار تکه آینه و
هزار عکس تو!

    یلدا :: :: 2:50 PM

---------------------------------------


وبلاگ هر ننه قمری که بگی بالا میاد جز مالِ خودم که گلاب به روتون ببینم چه تری زدم توش!؟

    یلدا :: :: 2:41 PM

---------------------------------------
13 going on 30

من همش میترسم مث فیلم ترتین گواینگ آن ترتی بشم !...چی کار کنم؟!

    یلدا :: :: 2:34 PM

---------------------------------------
آرمین

اینقد داداشم هر روز که از مدرسه یا فوتبال که بر میگشت ،ازش تعریف میکرد ، و آرمین آرمین میکرد که من کم کم عاشقش شدم ، همه فکر وخیالم شبانه روز شده بود اون ، اسمشو توی همه دفتر کتابام ، کنار اسم خودم مینوشتم ، گاهی هم یه قلب میکشیدم و اولِ اسم خودم و خودشو مینوشتم توش ، ولی زود کاغذ رو پاره میکردم و دور میریختم ! از من سه چار سالی بزرگتر بود ، یه دفه از دور دیده بودمش ولی چون اون موقع ها هیچ توجهی بهش نداشتم ،دقت نکرده بودم ، از سایه هایی که از اون تو ذهنم مونده بود ،خوشکل ترین و خوشتیپ ترین پسر دنیا رو تو ذهنم ساخته بودم ، دلم میخواست میتونستم به همه نشونش بدم و بگم ،ببینید عشق من کیه ! ... یه روز که بابام خونه نبود و میدونستم داداشم اینا توی زمین کوچه پایین تری دارن فوتبال بازی میکنن ، با هزار خواهش و التماس از مامانم پول گرفتم که برم ماهی گلی برای سفره هفت سین بخرم !از در کوچه که زدم بیرون ، با خودم فکر کردم که اول میرم ماهی میخرم ،بعدم میرم یه گوشه کناری دو رو بر زمین می ایستم و یه دل سیر آرمینم و نگاه میکنم و تا بابام برنگشته خونه ،برمیگردم ! ماهی رو که خریدم ، یک راست رفتم سر زمین فوتبال کوچه پایینی .. هر چی چشم چشم کردم پیداش نمی کردم ! خوشکل ترین و بلند قد ترین پسر اونجا داداشم بود .. یکی یکی شروع کردم به بررسی کردن پسرای محل! این یکی که داداش ِ مریم ، پس آرمین نیست ، این یکی که پسر ِ آقا محسن سبزی فروش پس اینم آرمین نیست ، این یکی که پسر تاجی خانم ِ که قبلا تو کوچه خودمون بودن حالا رفتم محله بالایی ، پس اینم آرمین نیست ، این یکی هم که داداشم ِ پس آرمین نیست ، این یکی هم که پسر خاله نازی ِ که اینم آرمین نیست ، این یکی هم که قدش حداقل پنج شش سانتی از خودم کوتاه تره پس اینم ... – ارمین آرمین شوت کن این ور ........ ظرف ماهی از دستم افتاد ..شکست و هزار تیکه شد .. دلم شکست .. آرزوهام هزار تیکه شد !

    یلدا :: :: 2:28 PM

---------------------------------------
گورنوشت شناسنامه


عزا میلاد من
در ظلمت کور شبی گمنام
وزیر بوته بی خانمانی هاست
وآن شب
ابر لعنت بر زمین بارید.
وآن شب
در شبی گمنام تر
در زیر پایلحظه ها ، له شد
پدر
مادر
دو گمنام اند
و نامم...
هیچ
که بر بنیاد این خاک سراسر سفله ، دون پرور
هر آن نامی که نامی تر
- ز رسم زور و زر-
دارد نشان از لکه های چرک و
چرکین تر
خوشا این نام ِ
بی نامی!

    یلدا :: :: 1:43 PM

---------------------------------------
خودخواهی

میگه خودخواه هستی ... اوکی* ، قبول دارم ، من هستم ،ولی همه هستن ! ..انسانی که خودخواه نباشه وجود خارجی نداره ،چون بر پایه اون آدم زندگیش رو ، منافعش رو ، خواست هاش رو تامین میکنه . ولی حد داره ،من زیاد خودخواهم ،بازم قبول دارم...من میگم هر کی خودخواه تره باهوش تره یا شایدم هر کی باهوش تره خودخواه تره!...هر چی باهوش تر باشی ،بیشتر محیط رو به نفع خودت و در جهت منافع خودت تغییر میدی و ادپت* میکنی ، حالا اگه بازم باهوش تر باشی ، این کار رو به بهترین حالت ممکن انجام میدی ، یه طوری که محیط خود به خود با تو مچ* بشه ،یه طوری که انگار آب از آب تکون نخورده ولی این وسط تو هم به خواسته هات رسیدی...همه در جهت تو ، همه برای رسیدن تو به هدفت...نه ، اصلا ناراحت نمیشم اگه کسی به من بگه خودخواهی ، هستم!
* دوروزرفتم دانشگاه جو انگلیسی گرفتتم ،همه کلمه های فارسی یاد م رفته!

    یلدا :: :: 1:30 PM

---------------------------------------
تولدم مبارک

بیب بیب.........
امروز روز تولد من بود ! یعنی اینکه من روز بیست و نهم فروردین ماهِ بیست و دوسال پیش ، ساعت شش و نیم صب به دنیا میام و زندگی مامان بابام روحسابی شیرین میکنم!!........امسال بر خلاف سال های پیش خیلی روز تولدم بهم خوش گذشت ، این قد آدم های خوب خوب بهم تبریک گفتن از دیروز تا حالا که کلی ذوق مرگ شدم !....خاله هام ساعت شش و نیم صب زنگ زدن و تبریک گفتن ...پری جون نازنینم ، کلی از دوستای قدیمی ام، یکی دیگه از ماهشهر...تازه یکی کلی خودشو برای تولد من کشته بود ولی فکر میکرده که فردا بیست و نهم هست ، و وقتی که فهمید اشتباه کرده کلی هوار کشید !!...تازه بعضیا هم قبل از اینکه به دنیا بیام تبریک گفتن!...خلاصه الان اینقدر که ذوق زده هستم خیلی نمیتونم به مغز کوچیکم فشار بیارم و ادبیاتی بنویسم !..البته شایان ذکر هست که بین این همه آدم ،فقط مامان بابام برام کیک خریدن و بهم هدیه دادن ( دو نقطه دی )...!

    یلدا :: :: 1:11 PM

---------------------------------------

Sunday, April 17, 2005

گناه


- « شاه میلیندا از ناگاسنا پرسید : - « از این دو تن کدام یک گناهکاری بزرگ تر است : آن کس که ندانسته گناه می ورزد یا آن که دانسته گناه میکند ؟ »
- « آن که ندانسته گناه می ورزد. زیرا از دو تن که میله آهن تافته ای در دست می گیرند ، کدام یک بیشتر میسوزد؟ آن که میداند ،یا آن که نمیداند ؟ آن که بیشتر میسوزد ، آن کسی است که نمی داند .»

    یلدا :: :: 1:49 PM

---------------------------------------
خود متضادی!


دلت حسابی تنگ شده ، خدا خدا میکنی که یه جوری ببینیش ... اتفاقی خودش میاد ،وقتی که کنارت میشینه و اون لبخند مهربونش رو می زنه و می خواد شروع کنه به حرف زدن ،احساس میکنی که ازش متنفر هستی !! اینقدر سرد برخورد میکنی که خداحافظی میکنه و میره ! ... خودتو میندازی تو بغلش ، اونم با تمام زورش شروع میکنه به چلوندنِ تو ، چشمتون میافته تو چشم هم ،بهت لبخند میزنه ، احساس میکنی داری کریه ترین صورت دنیا رو میبینی و روتو بر میگردونی ! از خودش بی خود می شه و بی صدا یه گوشه میشینه ! .... اونی که آرزو داشتی همه شبا و روزات رو باهاش باشی ،اتفاقی میبینی و کلی هیجان زده میشی و دعوتش میکنی به خونت ، وقتی روبروی هم میشینید و اون مثل همیشه شورع میکنه از اون داستانای با مزه اش تعریف کنه ، احساس میکنی که احمق ترین آدم دنیاست که داره باهات حرف میزنه ،بهانه میاری و از خونه میری بیرون ! ....
.
.
.
باید معمای خواست های متضاد جان را حل کرد!!...

    یلدا :: :: 1:48 PM

---------------------------------------
دلم تنگه


دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند
رویا هایش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرید
و هر دانه برفی
به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان نا گفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
!

    یلدا :: :: 1:47 PM

---------------------------------------
سفر نامه

سرزمین آتیش ِ ، کیش ِ کیش ِ کیش ِ
1- جای همه اونایی که نبودن خالی بود!
2- دریا عالی بود. من که خودم بچه جنوب هستم و عمری دریا دیدم ،از دیدن این دریا یه حال دیگه میکردم ،واقعا دریای کیش زیباست ! وقتی که چشمامو میبستم و میخوابیدم رو آب ،انگار که تو یه دنیای دیگه بودم ، یه لذتی داشت که هیچ وقت قبلا تو زندگیم تجربه اش نکرده بودم ( با اینکه استخر زیاد میرم و رو آبم زیاد میخوابم ولی این کجا و اون کجا !) بهتر از اون وقتی بود که از آب بیرون میومدم و میخوابیدم روی شنهای داغ کنار ساحل ، بی نظیر ترین نوع آرامش!
3- دوچرخه سواری ، ماشین سواری ، کارتینگ ،جت اسکی ، قایق سواری ، اسب سواری ، خونه جن ها ، کشتی یونانی ، غروب کیش ، شاندیز صفدری ، رستوران خاطره،حافظیه ،هادداگ پردیس ، هایپر مارکت ،بگو بخند ،ورق بازی ، آب بازی ، هر شب تا صب لب ساحل ، کم خوابی ، بی خوابی ..... کیش همیشه همیناست ،پس چرا این دفه از همیشه بیشتر خوش گذشت؟!با اینکه از همیشه سوژه اعصاب خوردی دو برابر بود؟!.... من حالم خیلی خوب بود.........آقا جای همه خالی ...
4- با اینکه به قصد خرید نرفته بودیم ، همه خودشونو از خرید خفه کردن جز من که تنها خریدم 10 جفت کفش بود ، که البته 4 جفتش سوغات بود!
5- مادر خرج شدن هم سخته ها ! از اونجایی که همه هم سن پدر بزرگ مادربزرگم بودن و من دچار خود نی نی بینی شده بودم ، منو کردن مادر خرجشون!
6- من یک نفر آدم با این همه خصوصیات بد ،یک جا ندیده بودم!
7- یه فرشته نجاتم بود که فقط یه کم چاقالو بود !
8- یکی هم بود که خودش نبود ولی از بس که اسمش همش بود ،انگار که خودشم بود!
9- بالش کریستین دیور و گذشت به مقدار فراوان!
10- عادت مزخرف ماهیانه که حال جمیع دخترای جمع رو گرفت ! (البته فکر کنم حال شوهراشون بیشتر گرفته شد!)
11- از اونجایی که ما 11 نفر بودیم ، 5 تا پسر ، 6 تا دختر ، همه جفت بودن ، جز من ...از ابتدای سفر همینطور به من پیشنهاداتی شد تا روز آخر تو فرودگاه شیراز !
12- توی همه مغازه های کیش بهم میگفتن ایکس ، هر چی میگفتم من ایگرگ هستم ، بازم میگفتن ایکس ...همه اونجا اهل ایکس بودن ! اونایی هم که ایکس دوست نداشتن میگفتن بیا بریم رو شیشه !منم فکر کردم دارن پیشنهاد بی ناموسی میدن ، گفتم با خار مادرتون برین رو شیشه ، من دختر نجیبی هستم!
13- اینم که نحس ِ هیچی !

    یلدا :: :: 1:44 PM

---------------------------------------
بسیارسفر باید تا پخته شود خامی!!!!!!!!!

شنبه بالاخره طلسم شکسته شد و رفتم دانشگاه ..سفر آدم ودچار گشادی میکنه ، دیگه بعد از شنبه نرفتم !!!

    یلدا :: :: 1:33 PM

---------------------------------------
آموزش وپروش


دانشجو دانشکده کشاورزی(سراسری شیراز) بوده ... نمیدونم به چه دلیل و چه طوری ، اما خودکشی کرده ، توی خوابگاه ، همین خوابگاه ِ خیابون ارم ،همون که از همه جای شهر پیداست ! از اون طبقه های بالا بالا خودشو از پنجره پرت کرده پایین ! متاسفانه یا خوشبختانه نمرده اما با مرده خیلی فرق نداشته ، چون هیچ عضو سالمی دیگه تو بدنش نبوده ! ... بعد از اینکه چند تایی عمل میکنه و یکم به آدم شبیه تر میشه ،نتیجه آزمایش هاش در میاد ، نه مشروبات الکلی مصرف کرده بوده ، نه هیچ گونه مواد مخدر! دوستش هم که توی همون اتاق بوده لحظه ای که خودشو پرت میکنه، میگه که ما هیچی نخورده بودیم فقط داشتیم صحبت میکردیم که زد زیر گریه ، رفت طرف پنجره و .... در این جور موارد طرف رو از دانشگاه اخراج میکنن ، اما این یکی چون نمره اول دانشگاه بوده و هیچ وقت ، هیچ مورد انظباطی داشته وچیزی هم مصرف نکرده بوده ، پرونده اش رو نگه داشتن ، شاید اخراج نشه ! ... من میگم مزخرف تر از سیستم آموزش پرورش ایران فکر نمیکنم جای دیگه ای تو دنیا وجود داشته باشه ! این دانشگاه و مدرسه و معلما فقط بلدن از بچه ها پول بگیرن(با اینکه تحصیلات در قانون اساسی باید رایگان باشه) ، چرا توی ایران هیچ تلاشی برای پرورش بچه نمیشه ، حالا اگه خودمونو بزنیم به اون راه و بگیم برای آموزش تلاش میشه و سرمایه گذاری میشه!..آخه کسی که اینقدر مشکل داشته یا به هر دلیل دیگه ای خودکشی کرده ،اگه هم از دانشگاه بیرونش کنن که اگر هم بخواد دیگه نمیتونه زندگی کنه ! آخه این چه وضعی هست؟این طرف اگه بتونه یه جوری بمونه تو دانشگاه ، اگه همه درساشو بیفته یا مشروط شه ، هر چی که بشه بالاخره امیدی به زنده بودنش هست ولی اگه اخراج بشه ، اگه از دانشگاه هم اخراج بشه به فرض اینکه دوباره خودشو نکشه و به هر صورت زنده بمونه ،دیگه هیچی اش شبیه آدم نخواهد بود ، معتاد ، سر خورده از جامعه ، وامونده از زندگی .... حیف آدم های به این باهوشی و با استعدادی نیست که اینجوری بیخودی هرز میرن و هیچکی ککش هم نمیگزه؟! ... میگن ما چرا پیشرفت نمیکنیم ؟ با این وضع چرا بکنیم؟!

    یلدا :: :: 1:08 PM

---------------------------------------

Friday, April 15, 2005

amazing!!

Hala ke baad az sado bis sal man toonestam bloggeram o baz konam,fontesh farsi nemisheh :-(
Aslan in blogger ba man laje!
    یلدا :: :: 3:37 PM

---------------------------------------

Friday, April 08, 2005

چنین گفت زرافه :

تا حالا دل بسته ات بودم ،میترسم از این به بعد وابسته ات بشم!!!

    یلدا :: :: 5:36 PM

---------------------------------------
کبوتر با کبوتر ،باز با باز


کبوتر داشت زاز زار گریه میکرد ...... اسب آبی گفت چرا گریه میکنی ؟! .. کبوترگفت :از تو . اسب آبی گفت من که عاشقتم فقط ن م ی .... آخه چ و ن ....ولی م ن ........
کبوتر بازم گریه کرد......اسب آبی گفت : دیگه چرا ؟ کبوتر گفت : آخه عشق ما کبوترا ،ولی و آخه و اما نداره!؟!

    یلدا :: :: 5:35 PM

---------------------------------------
فروغ فرخ زاد


من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود ؟»
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جر چند قطره خون
چیزی بجا نخواهد ماند.

    یلدا :: :: 5:31 PM

---------------------------------------
خودم بودم!


اوهههههههه ... چقدر وراجی کردم ! باورم نمیشه این همه جفنگ و من بافتم !................چقد طولانی شد ،من خودم اصولا حوصله ندارم پست های طولانی رو بخونم ، حتی این پست قبلی رو هم که نوشتم حو صلم نشد از روش یه بار دیگه بخونم ، آقا هر کی اینو بخونه معلوم میشه که خیلی باحال ِ !

    یلدا :: :: 5:30 PM

---------------------------------------
خر در گل ماندن!


از این رشته زبان لعنتی متنفرم .... از سال دوم سوم دبستان میرفتم کانون زبان ، سال های سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بود که دیگه نتونستم ادامه بدم و ولش کردم ، چند ترم رفتم دوره پیشرفته موسسه زبان آموزان ،سر کلاساش حوصله ام سر میرفت ،یکی دو ترم ول کردم ،دوباره رفتم(به زور مامانم) امتحان شکوه (نوید) دادم ،نمره ام خوب شده بود با اینکه فکر میکردم حالا حالا ها باید صبر کنم ،خارج از نوبت پذیرفتنم ، یه روز از خودم تک و تنها * امتحان تعین ! سطح گرفتن و انداختنم لول یک پیشرفته (سطح پیشرفته کلا شش لول بود که مدرک هم میدادن!) ...دیگه اینقد از زبان بدم اومده بود که تصمیم گرفتم که سر کلاس اصلا صحبت نکنم و تمرین حل نکنم ،بلکه بیفتم و دیگه نرم ! ... یه رو زاستادمون شاکی شد و مامانم رو خواست ، بهش گفته بود که خانم محترم من میدونم که دختر شما پارتی داشته و انداختنش این سطح و این کلاس خیلی براش سنگین هست و کلاسش رو عوض کنید ...خلاصه تا آخر ترم، از استاد اصرار که کلاس اینو عوض کنید ،از مامان منم انکار که این زبانش خیلی خوبه ! ... منم این وسط برای خودم نقشه میکشیدم که می افتم و دیگه نمیرم کلاس !... تا اینکه استاده از یه راه دیگه وارد شد ! من که توی کلاس اصلا گوش نمیدادم و نقاشی میکشیدم و تو عالم خودم بودیم ،یه هو دیدم که استاده داره نقل من صحبت میکنه ،یه نگاه هایی بهش کردم و به رو خودم نیاوردم ! جلسه بعد دیدم که ای بابا منو کرده سوژه و داره هر چی از دهنش در میاد میگه ! منو میگی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم ...زنده سیم آخر ... همین شد که آخر ترم ، نمره فینالم از تاپ استیودنت (نفر اول کلاس) سه نمره کمتر شد و دومین نفر کلاس شدم !! تاپ 94 شد و من که نفر بعدی بودم 91 شدم (از صد!)...هیچی همه نقشه هام بر باد رفت و الکی الکی تا ترم پنج پیشرفته رو هم خوندم ،ولی باز نتونستم ادامه بدم و بازم ول کردم............ بعد از اون شروع کردم به ترجمه کردن برای خودم ، چار پنج تا کتاب داستان کودکان ترجمه کردم و چند تا مقاله های علمی و هر چی از دوست و آشنا و بچه های فامیل میرسید ترجمه میکردم!...قرار شد یکی از داستان هام رو توی یه روزنامه هفتگی چاپ کنن ، که دقیقا همون داستان رو یکی دیگه قبل از من ترجمه کرده بود و زودتر از من جنبیده بود ! یکی از داستان هایی رو هم که داشتم ترجمه میکردم (سیاه قشنگ – یا یه همچین اسمی - ) تلوزیون شروع کرد به پخش سریالش ،خوب اینم مالید و منم کلی نا امید شدم باز و دیگه ترجمه نکردم!....سال سوم دبیرستان بودم که اولین بار تو شیراز کلاس های تافل برگزار میشد ! بازم مامان من گیر داد که بیا برو امتحان بده ،هر چی میگفتم بابا منو چه به تافل ،دو تا پاشو کرده بود توی یه کفش که برو اکتحان بده ،منم مینداختم پشت گوش !نگو خودش رفته بود منو ثبت نام کرده بود برای امتحان ورودی کلاساش!...یه روز که من رفته بودم خونه عمع ام اینا و با بچه های فامیل جم بودیم دور هم و حال و حول ،یه هو مامانم از آسمون سبز شد که پاشو ، آماده شو ،امتحان تافل داری !منو میگی ،دنیا سرم خراب شد !گفتم من عینکم همرام نیست و مقنعه ندارم ،خودکار مداد ندارم ،نمیتونم برم امتحان بدم ،مقنعه و خودکار مداد برام جور کرد و من ِ بدبخت ِ کور و بدون عینک فرستاد سر جلسه !..منم رفتم اونجا ، با خودم گفتم که خوب امتحان نمیدم ! داشتم تو حیاط اونجا میگشتم که از بخت بدم ،یکی از همکارای مامانم منو دید و ....من و برداشت برد سر جلسه ! ... روی اولین صندلی نشستم و گفتم حالا که دیگه اومدم بذار ببینم سوال هاش چه جوری هست !نگاه کردم دیدم خیلی سخت هستن ، کلی خوشحال شدم گفتم ای ول همه رو جواب میدم ،مطمدن بودم که با این سوالای سخت ،امکان نداره قبول شم !...وقت که تموم شد ،خوشحالِ خوشحال اولین نفر بلند شدم ،برگه ام رو دادم و رفتم ...گفتم دیگه از دست زبان خلاص شدم ،ولی مگه میشد ! یه روز که تو خونه بودیم ،از طرف موسس زنگ زدن که من ِ بخت برگشته قبول شدم !!!!! به مامانم گفتم که اشتباه شده و بلند شو برو ببین چه خبره ولی واقعا قبول شده بودم!...یه روز دیگه مجبور شدم برم برای تعیین کلاس ! اول شروع کردن اسم ها رو خوندن و بچه ها (بزرگا ) رو دو دسته کردن ! من همش خدا خدا میکردم بیفتم توی اون دسته ای که کتاب 1 و 2 تافل رو میخوندن ،چون آداماش خیلی بهتر بودن و جوون تر بودن ،ولی بازم شانس نیاوردم ،افتادم تو کلاسی که کتاب 3 و 4 و میخوندن ،کلاس درس نبود که ، یه مشت پیرمرد پیرزن بودن که یا می خواستن دکترا بگیرن یا از ایران برن ! حالا من جیزقیلی اون وسط چی کار میکردم نمیدونم! از کوچیک ترین فرد کلاس 18 سال کوچک تر بودم !!! جوان ترین فرد کلاس که خودش با نفر بعدی یه 8 9سالی تفاوت سنی داشت 36 سالش بود و من 18 سالم بود!!!!!!!.......حالا همه اینا مقدمه بود ! .. خواستم بگم که من با اینکه رشته ریاضی بودم و رشته ام رو هم دوست داشتم و تا سال سوم معدلم هم خوب بود ، به خصوص نمره های حسابان و فیزیک هام عالی بود ، سال آخر ،زدم دنده گشادی و برای اینکه نخوام یکم تلاش کنم (البته اگه سال اول قبول نمیشدم ،سال دوم هرگز حاضر نبودم کنکور بدم چون تو اون شرایط خیلی درس زده شده بودم) خلاصه زد به سرم و تصمیم گرفتم که کنکور زبان بدم و ریاضی رو بوسیدم گذاشتم کنار ! توجیه ام هم این بود که من هر رشته ای برم و هر مدرکی که بگیرم ،وقتی که بخوام برم سر کار ،هر کاری که دم دستم بیاد ، تو این اوضاع بیکاری ، مجبورم برم و دیگه اون موقع مدرک مهم هست نه رشته !!؟؟ (البته پشتم هم به بابام گرم بود ،گفتم بابام که ریئس هست و همه دوست و فامیل و همه رو میبره سر کار خوب حتما منم میبره دیگه ،پس چرا به خودم زحمت بدم!؟)..مامانم هم که میگفت : با دانشگاه قبول شدن یلدا من دیگه رسالت مادریم تموم میشه ! ترجیح میداد من همین زبان رو بزنم که احتمال قبولی ام صد در صد باشه و دیگه یه سال دیگه نخواد تو زحمت بیفته !؟........ خلاصه اینکه من تموم دوران پیش دانشگاهی رو تا کنکور برای خودم چریدم و یه روز صبحم رفتم کنکور دادم و یه شب هم توی اینترنت نتایج اعلام شد و سه شب هم مامانم سور داد که دخترش شاخ غول شکونده و دانشگاه آزاد زبان قبول شده و منم بیشتر از همه برای خودم خر بودم!................ ولی حالا بعد از چار سال درس (زبان ) خوندن میفهمم که چه غلطی کردم و مث خر تو گل موندم و تازه میخوام بشینم درس بخونم و رشته ای رو که دوس دارم کنکور بدم ،بلکه قبول بشم و از شر این زبانی که معلوم نیست چند سال دیگه تموم شه خلاص شم !حالا این همه حرف زدم که بگم جوونا ، همین جوری الله بختکب نرید کنکور بدین ! مث من میشید ،مث خر پشیمون میشید ، میشید مث اون یارو که اره تو کونش گیر کرد ،نه راه پیش دارین نه راه پس!؟
*کسایی که کانون رفتن میدونن که روزای تعیین سطح ایز ساچ اِ دیزستر !

    یلدا :: :: 2:30 PM

---------------------------------------


چرا بلاگر روانی شد؟
    یلدا :: :: 2:16 PM

---------------------------------------
اعتراف


می خوام یه اعتراف کنم ! من باز امروز که با این خانوم ِ رفته بودم بیرون ،بهش حسودی کردم ! نازلی خانوم فرزند آیدین ، من معذرت میخوام !

    یلدا :: :: 2:08 PM

---------------------------------------
خواب


من باز به خواب یکی رفتم!!!چه خبره این روزا!..دوتای اولی که خوابمو دیده بودن ،پالس فرستاده بودم ،ولی این دو تای آخری که خوابمو دیدن ،به من هیچ ارتباطی نداره :-p

    یلدا :: :: 2:06 PM

---------------------------------------

Thursday, April 07, 2005

شوهر

من از همین جا رسما اعلام میکنم که شوهر ندارم ،شناسنامه هم نشون میدم (المثنی هم نیست)استشهاد محلی هم نشون میدم ،گواهی ثبت هم نشون میدم ،هر چیز دیگه ای هم که لازم باشه ،برای ثابت کردنش نشون میدم!

    یلدا :: :: 4:08 PM

---------------------------------------

Tuesday, April 05, 2005

قرار!


...از همون رژ لب سرخی که شوهر سابقم خدا بیامرز ازش نفرت داشت به لبام میزنم و از در خونه میزنم بیرون . مسیر ِ سر بالایی تندی هست و با اینکه چند تا تاکسی و مینی بوس با اون راننده های هیز و طمع خوی شون ایستادن و بدجوری زل زدن به من ،ترجیح میدم که پیاده مسیر رسیدن به عشق رو طی کنم!دلم میخواست ،میتونستم این هوای عالی ،این نسیم بهاری ،این عطر بهار نارنج ،این آواز خوش یمن کلاغ ها ،بوی نون تازه از تنور در اومده وهمه زمین و آسمون رو با خودم برات بیارم ،حیف که دستم پر بود از دسته گل خرزهره ای که از باغچه همسایه دزدیه بودم!
مسیر شیب دار که تموم میشه میرسم به اتوبانی که از کنارش یه رودخونه کم آب رد میشه ، دلم میخواد کفش و جورابهامو از پام در بیارم و بزنم به آب ،ولی دلم میگه دیرت میشه ،برو!..جلوتر چند تا پیرمرد افغانی توی یه پیت حلبی آتیش درست کردن و روحشون رو گرم میکنن ،ساعتمو نگاه میکنم.وقت هست برای شریک شدن با دلگرمی هاشون!چند دقیقه کنارشون میایستم و بعد از اینکه حسابی بوی تند دود گرفتم با لبخند ازشون خداحافظی میکنم و به راهم ادامه میدم.....دامن مینی جوب صورتی پوشیدم و تاپ بندی سرخابی و شراب میخورم.....بوق اتوبوسی که از کنارم رد میشه بیشتر از این اجازه موندن در رویا رو بهم نمیده.یه نگاهی به خودم میندازم ،شلوار سیاه ،مانتو سیاه،روسری سیاه،دلم میگیره . فکر تو رو میکنم که با این همه سیاهی چه طوری اون همه خیال رنگی رو از من باور کردی!دلت از من نمیگیره ؟به خودم لعنت میفرستم که اینا چه لباسایی هست برای سر قرار پوشیدی ؟!بعد یادم میاد که همه لباسهام سیاه هستن!خداراشکر میکنم که حداقل از اون رژلب ِ سرخی که شوهر خدابیامرزم همیشه ازش متنفر بود ،زدم.
هنوزچند صد متری به مکان موعود مونده که بارون میزنه.قدم هامو یواش تر میکنم که بیشتر زیر بارون باشم بلکه اینجوری شسته بشم ،حالا که دارم میام دیدن تو پاک ِ پاک بشم!
.
.
.
... یه گوشه دنج ِ یه کافی شاپ نقلی ، یه نورکم و موزیک ملایم و قلب داغ و هوای سرد ، یه گلدون گل ِ خرزهره که شته ها چسبیدن روی گلبرگ هاش ، یه من ِ عاشق که ضربان قلبش با تیک تاک ساعت یکی شده و....تو که یک ثانیه هم دیر نمیکنی و با بنز سفیدت از راه میرسی!
قهوه داغ میخوریم و به سکوت همدیگه گوش می کنیم. گوش هامون که از سکوت پر شد و فنجونامون از قهوه خالی ،یه جفت سیگار آتیش میزنیم و با نگاه از هم خداحافظی میکنیم و.........

    یلدا :: :: 3:54 PM

---------------------------------------
عادت

من همیشه عادت ناخن خوردن داشتم....حتی اگه ناخن هام مصنوعی باشن!

    یلدا :: :: 3:53 PM

---------------------------------------
دانشگاه

فردا برای اولین روز از شروع ترم میخوام برم سر کلاس........خیلی سخته :-(((((

    یلدا :: :: 1:07 PM

---------------------------------------
به تماشای آب های سپید

خیلی عالی ِ....بی نهایته.........خیلی دوسش دارم.
کاش کیفیت صدای ضبطم بهتر بود یا مامانم دایم هوار نمیکشید کمش کن!

    یلدا :: :: 12:54 PM

---------------------------------------
شانزدهم فروردین

امروز تولد بابیی جونم بود ،الهی که قربونش برم !..میخوام عاشقانه ترین شعری رو که بلدم تقدیم کنم به باباجونم!!این شالا که صدوبیست سال سایه اش بالا سرم باشه ،حداقل تا وقتی که من زنده ام!!!!!!!!
میلاد تو
شیرین ترین بهانه ای ست
که میشود با آن
به رنج زندگی هم دل بست
و در این روزهای شتابزده
عاشقانه تر زیست!

    یلدا :: :: 12:38 PM

---------------------------------------
استخر

استخر ،شنا ، آب بازی ،ملق وارو،زیر آبی ،کرال پشت ،قورباغه ،کرال سینه،پشت مقدماتی ،شیرجه، پای دوچرخه .....حال و حول!

    یلدا :: :: 12:33 PM

---------------------------------------
خواب!

دیشب باز یکی خواب منو دیده!...گیری دادم به ملتا!!؟

    یلدا :: :: 12:30 PM

---------------------------------------

Monday, April 04, 2005

ریدیم به تمثال امام ### رفت!


از در حیاط که میخوای بیای تو پات لیز میخوره و محکم میخوری به دیوار، استادت سرشو از دهنه در میاره بیرون ببینه چه خبره ،بهش لبخند میزنی که یعنی چیزی نیست ،این چیزا عادی ِ ! همچنان که داری لبخند میزنی و میری به طرف در چون حواست به استادت هست و گرم احوالپرسی و تبریک عید ،متوجه تفاوت سطح از حیاط به ورودی کلاس نمیشی و پیش پا میشی و با کله می افتی وسط کلاس ،سرتو که میاری بالا همه دارن یه جوری نگات میکنن! همچنان داری با خودت خجالت میکشی ،میری که شاسی ات رو بذاری رو میز ،از اونجایی که هنوز حول هستی ،وارونه میگیریش و هر چی کاغذ توش هست ،پخش میشه کف کلاس و هوا ،استادت برای اینکه خیلی ضایع نشی میگه عجب شروع هیجان انگیزی!!باز خودتو جم و جور میکنی و وسایلت رو میذاری رو میز ومیری آب بیاری که شروع به کار کنی ،چند سانت مونده به میز فکر میکنی که اینجا دیگه میزه و لیوان آبو ول میکنی ،همه آب پخش میشه رو میز ،این دفه یه عده ای دارن میخند ،بعضی ها چپ چپ نگات میکنن ،بعضی ها هم زیر لبی فحشت میدن ! میزم تمیز میکنی و یه آب د یگه می آری و خلاصه شروع میکنی به نقاشی کشیدن ، پاکنت از دستت می افته دولا میشی که از زیر میز بیاریش که یهو میبینی صدای جیغ بغل دستی ات بالا میره ! سرتو می آری بالا میبینی که قلم موی رنگی ات – اونم رنگ قهوه ای چرک – کشیده شده رو کارش ،حالا کارش چیه ؟تمثال امام علی ...این دفعه است که همه میخوان خفه ات کنن !؟

    یلدا :: :: 4:53 PM

---------------------------------------
به نیت چارده معصوم!


1 - یا منو بکش / یا اونو نسون !
2 - بین دوراهی هستم که آیا این هفته برم سر کلاس یا دیگه راحت بذارم از هفته دیگه برم!؟
3 – چرا جان شیفته تموم نمیشه؟!
4- من تو فکرم چه طوری چار روز تحملش کنم ،بعد تو میخوای یه عمر باهاش زندگی کنی؟
5 – شنیدم پیرمرد حالش خیلی خرابه ،یه چیزی تو مایه های سرطان ! اشکال نداره ما حلالش میکنیم!
6 – مهندسی پزشکی گرفته که گرفته ،از نظر من همون گهی هست که بود!7- شرمنده من بزرگترم ،اگرم کسی باید به کسی تبریک بگه ،من نیستم!
8- مامانش نرس هست باباش پزشک ،داداشش مهندس ، خودش هم مهندس ،ماکزیما هم داره هیچی ، از ده سال پیش تا حالا آبرنگ کار میکنه هم هیچی ،آخه خیلی خوش قیافه و مهربونه!
9 - من اگه افکار و ذهنیاتم رو به یه روان پزشک بگم که همین الآن میبندنم به تخت ،بی خیال شو!
10 – چیزه ، میدونی ،استخر رفتن بدون کارت تربیت بدنی و تخفیف یک سوم ،یکم سخته ،ولی خوب حالا فکرام و میکنم خبرت میدم!
11 – مرسی از اینکه بعد از اینکه شماره من افتاد و جواب ندادی ،تلفنتو خاموش کردی،این حق شناسی ات رو هیچ وقت یادم نمیره!12 – از اینکه عادت کردی کمتر به اتاق من بیای و کمتر به تلفنام گوش بدی و کمتر گوش وا سی و کمتر وسایلم رو تفتیش کنی و به نوشته های خصوصیم سرک بکشی واقعا ممنونم ،ولی من نمیتونم اون عادتم رو که همه چیزو بذارم تو کمد و در همه کمد ها و سوراخ سنبه ها رو قفل کنم ،ترک کنم!
13- اینم که عدد شانس ماست !
14- به خاطر اینکه شلوار کوتاه پام بود ،رام ندادن از تو خوابگاه دانشگاه بیام ، پونصد تومن ناقابل افتادم تو خرج!*

*البته امروز مورد بیشتری برای اظهار فضله داشتم ولی خوب ،چون به نیت چارده معصوم !!!!!!!! بود ،دیگه نمینویسم!

    یلدا :: :: 4:51 PM

---------------------------------------
هندوانه

من دلم هندونه میخواد ، امشب تا صب خوابم نمیبره ،میدونم تا صب خواب هندونه میبینم ،راستی گفتم خواب ،دیشب باز یه نفر خواب منو دیده ،وای ی ی ی من چه مهم شدم !البته من تو وبلاگ قبلیم گفتم که من جدیدا ،شدیدا حس ششم و تلپاتی و پالس مثبت منفیم زیاد شده شما باورتون نشد ! مثبت منفی منو یاد دانشگاه انداخت ،از وقتی ترم شروع شده من هنوز سر هیچ کلاسی نرفتم ،یعنی ممکنه که من این ترم بیفتم ؟خیلی که وضع خراب میشه !؟میشه شبیه ترم اول که اینجوری شد یه سال عقب افتادم !راستی بحث شباهت و اینا شد ،یادم میاد اولا که داداشم زن گرفته بود ،همه میگفتن یلدا – زن داداشم – و من –یلدا- شبیه هستیم ولی من یه جورایی بهم بر میخورد و خوشم نمیو مد ،حالا که بیشتر شناختمش میفهمم چرا اون موقع این جوری میشدم! ..شناخت هم خودش خیلی چیز مهمی هستا ،ما شرقیا هیچ وقت به خودمون فرصت نمیدیم که کسی رو بشناسیم فورا پیش داوری میکنیم ! یاد آقای داوری افتادم ،میشه پدر زنِ عموی پسر عمه هام ،فکر کنم اونم هندونه دوست داشت.....وای من هوس هندونه کردم !آخی چقدر دلم برای پرنیان تنگ شد ،حالا اگه بودش با لحن معتادی یا گاهی هم با صدای بهروز وثوق میگفت «آبجی کوچیکه هوس بازه!» آخ ، یاد دوران راهنمایی و دبیرستان به خیر ،کرمی نبود که دیگه با هم نریخته باشیم !من نمیدونم من و مخمل –پرنیان – که در دوران راهنمایی و دبیرستان همیشه با هم درس میخوندیم و نمره هامون همیشه با هم ده بود – حالا اگه تک ماده نمیذاشتیم _ چه بلایی به سرش اومد که دانشجو که شد ،نمره اول شد و هفت ترمه درسشو تموم کرد؟!تنها تغییرای که براش اتفاق افتاد یکی این بود که از من جدا شد ،یکی هم اینکه شوهر کرد ،حالا دیگه من نمیدونم کدوم یکی موثر تر بوده!؟...ای خدا ،همه یه گهی شدن ،الا من که هنوز تو آقایی خودم موندم!؟!........................ولی من هنوز دلم هندونه میخواد!!!!!!!

    یلدا :: :: 3:34 PM

---------------------------------------
هندوانه


    یلدا :: :: 3:06 PM

---------------------------------------
وهم

نمیدونی بار چندمه که این اتفاق برات میافته....یه وقتی که فکر میکنی که احساست به یه نفر تموم شده ست و نسبت بهش اگه نگی تنفر - چون تو هیچ وقت از کسی متنفر نمیشی - مثلا خنثی هستی نسبت بهش ،همون موقع اتفاقی میبینیش یا ازکنارت رد میشه یا صداش رو میشنوی....میبینی که نه هنوز ته دلت میلرزه ،نمیدونی از شادی هست یا از غصه ،از عشق هست یا نفرت ،از ترس هست یا از شجاعت...ولی میلرزه...حتی روشن شدن چراغ مسنجرش ،یک آن تو ر واز جا میکنه ، هول میشی،دست و پاتو گم میکنی ،خودتو جمع و جور میکنی و سفت میشینی رو صندلی......بعد تازه میفهمی همه اون چیزایی که پیش خودت فکر میکردی واقعا فقط فکر بوده و خیال ،حقیقت چیز دیگه ای هست و خودت خبر نداشتی......................ولی بازم مقاومت میکنی!

    یلدا :: :: 1:28 PM

---------------------------------------
دلتنگستان

.
.
.
منم!

    یلدا :: :: 1:22 PM

---------------------------------------
آنکس...

آنکس که فرزند ندارد ؛ نورچشم ندارد
آنکس که برادر ندارد ؛ قوت بازو ندارد
آنکس که مال ندارد ؛ جاه ندارد
آنکس که همسر ندارد ؛ عیش ندارد
و آنکس که هیچ یک از اینها را ندارد ،هیچ غم و غصه ای ندارد!

    یلدا :: :: 1:10 PM

---------------------------------------
حسود هرگز نیاسود

:امروز دو تا آدم حسودومعرفی میکنم
این به رنگ سیاه وبلاگ قبلیم حسودی میکرده و این یکی به آپدیت کردنم !

    یلدا :: :: 12:48 PM

---------------------------------------
جی میل

دوستان عزیزم ،مثل اینکه دفعه پیش متوجه نشده بودین من چی گفتم!؟...گفتم اگه کسی اشتراک جی میل (گوگل میل) میخواد ،اینجا برای من پیغام بذاره که من اددش کنم ،البته مشخصات کاملتون رو هم لطفا بذارید،ممنون.

    یلدا :: :: 3:42 AM

---------------------------------------
وقتی نیستی.......

وقتی نیستی زندگیم فرقی بازندون نداره..............وقتی هستی ام زندگیم فرقی بازندون نداره!

    یلدا :: :: 3:41 AM

---------------------------------------

Sunday, April 03, 2005

......

اِم مممممم ...چیز...چی خواستم بگم؟...یادم رفت!
    یلدا :: :: 3:31 PM

---------------------------------------
انکار

همه شهر با یه دختر دیگه در زمان های مختلف در مکان های مختلف در موقعیت های مختلف دیدنش، بازم وقتی بهش میگی انکار میکنه.آدم دیگه اینقد پررو من ندیدم ،یا اعتماد به نفسش خیلی بالا رفته یا من قیافم شبیه کس خلاست!

    یلدا :: :: 3:23 PM

---------------------------------------
عنوان

این بلاگسپات یه فرقی که داره با پرشین بلاگ اینه که برای مطلباش تایتل میخواد ،من چون اونجا مینوشتم اصلا عادت ندارم که برای مطلبام عنوان بذارم ،البته قبلناهم که من تو بلاگسپات مینوشتم مث الان شیک نشده بود و از این قرتی بازیا نداشت ،خلاصه اینکه من هر مطلبی رو که مینویسم باید سه ساعت بشینم فکر کنم که حالا چه عنوانی براش بذارم ،این خودش میشه کلی اصراف ،چون من عادت دارم آنلاین مطلب بنویسم و وقتی دارم برای عنوان فکر کنم ،باید تمرکز کنم و هیچ کار دیگه ای نکنم، در نتیجه کلی از زمان اینترنتم به فکر کردن در مورد عنوان میگذره .همه این شبا و وقتا رو که با هم جمع کنیم یعنی کلی از وقت و پول و بازده من کم میشسه و هدر میره!...حالا تو این مملکتی که هیچی هدر نمیره چه کار بکنیم با این معضل ؟!

    یلدا :: :: 3:13 PM

---------------------------------------


زمان : صب ،مکان :رختخواب ،توضیحات :در حال دیدن خواب عروسی مرجان سبحانی!!!!
زمان : ظهر ،مکان : منزل ، توضیحات :صرف ناهار وآمادگه شدن برای خروج از خانه
زمان :بعد از ظهر ، مکان ، کافه شاپ پرنس ، توضیحات : شیرینی استخدامی سبحان و خداحافظی از احسان وسبحان
زمان:عصر ، مکان :حافظیه ،توضیحات: با کمی تاخیر در جوارنازلی و خواهر محترم ،به صرف قلیان ،چای و کیک
زمان :شب ،مکان :مغازه کافه *،توضیحات : همراه با جمعی از دوستان ،تماشای دعوا،بحث پیرامون هر گونه مسایل جواتی و غیره و ذالک
زمان:بازم شب ،مکان :منزل ،توضیحات :نظم و ترتیب اتاق و سوهان زدن ناخن تا پاسی از نصفه شب!

    یلدا :: :: 3:01 PM

---------------------------------------
سانسور

من توی حرف زدنم ،دقیقا عین بعضی ازکلمه ها رو که خیلی ها به جاش نقطه چین یا چیز یا معادل میارن رو میگم ، حالا خیلی زشته که توی وبلاگم هم همون جوری که میگم بنویسم؟!....آخه به قول پیرزنه باسن و ماتحت واینا دیگه چیه؟ کون کون ِ مگه اسم کوچه است که هی عوضش میکنید؟!

    یلدا :: :: 2:55 PM

---------------------------------------
به تو!

به هزار وعده تو،
من فقط
یک دل دادم
وتمام.

    یلدا :: :: 2:46 PM

---------------------------------------
تعبیر خواب

دیشب خواب دیده که من و اون توی یک خونه بزرگ بودیم و داشتیم قدم میزدیم ،همه جای خونه از این جام هایی که ماهی توش نگه میدارن بوه وتوی هر کدوم یه ماهی بوده ولی ظرفا آب نداشتن !با هم میریم توی یک اتاق و من میشینم .توی اون اتاق هم مث همه جای خونه جام ِ بی آب ِ ماهی بوده ،اما یکی از ماهی هاداشته میمرده و به حالت مرده کج شده بوده،ماهی رو از ظرفش بیرون میاره و میگیره دستش که نشون من بده، ماهی شروع میکنه به مکیدن ِ روحش!..خودش میگه از اینکه داشت روحم رو میخورد داشتم فریاد و ناله میکردم ،اونم که بالای سرش خوابیده بوده ،میگه که آنچنان داشت ناله میکرد که صداش زدم و از خواب بیدارش کردم!؟...حالا کسی تعبیر خواب بلده؟!....مردم چه شیکن ،خوابهای سورآل میبینن!

    یلدا :: :: 2:37 PM

---------------------------------------
آزادی

قدیما که ما بچه تر بودیم ،مثلا راهنمایی دبیرستانی بودیم ،اصلا رسم نبود که بچه های اون سنی تنهایی،با دوست و رفیق هاشون ،بیرون برن!...مثلا من اصلا یادم نمیاد که تو اون سنا با بروبچ کافی شاپ بریم یا پلاس شیم تو این رستوران ها یا تو خیابون ها و پاساژهای شهرولگردی کنیم!...خیلی دیگه که ما تازه نسبت به بقیه دوستامون آزادی داشتیم ،سانس هفت تا نه میرفتیم سینما ،این دیگه آخرش بود...تازه همونم مامان بابا هامون میرسوندنمون بعدش هم میومدن دنبالمون!...یا مثلا با مامان یکی از بچه ها که پایه بود یا خواهر بزرگتری یا یه چیزی تو این مایه ها داشت میرفتیم شام بیرون ،اونم باید از قبل میگفتیم که با کی میریم و کِی بر میکردیم و خلاصه بیرون رفتنمون هم به این سادگی ها نبود و هزار نوع بازجویی داشت...یا مهمونی که میخواستیم بریم حتما باید شجره نامه طرف رو میدادیم و تلفن منزل رو مینوشتیم و برای رفتن و اومدن میبردنمون و می آوردنمون یا حتما با مامان بابای یکی از دوست های صمیمی مون میرفتیم!...مث الان نبود که تو هر پارتی که میری نصف افراد پارتی بین 15 تا 18 سال باشن که!...تازه ما اون موقع ها بین بچه های هم کلاسیمون خیلی هم آزادی داشتیم ،خیلی هم مامان باباهای گیری نداشتیم!؟...چه جوری که الان کاملا وضع فرق کرده ؟! هر جا که میریم همه زیر هیجده نوزده سال هستن ...دخترا همه آرایش کرده و به روز ترین لباسا رو میپوشن ...ما اصلا اون موقع ها که هم سن اینا بودیم نمیدونستیم رژلب چی هست ،مد کدومه،پارتی چیه ،پیک نیک مجردی رفتن چه حالی میده ،تو خیابون وپاساژ و این ور اون ور پلاس شدن یعنی چی؟!......حالا نمیدونم ما خیلی گاگول بودیم یا اینا خیلی آزا دی دارن؟!

    یلدا :: :: 2:22 PM

---------------------------------------


من فهمیدم چرا اینقدر چرند پرند مینویسم اینجا ،چون همیشه این وقع ها که آنلاین میشم،مطلب بنویسم، شدیدا گرسنه هستم !

    یلدا :: :: 2:14 PM

---------------------------------------
آرزو

من هر سال عادت داشتم که اول سال یه آرزویی بکنم یا با خودم قول بذارم که تا آخر سال ،اون آرزو یا قولم رو عملی کنم یا حداقل تلاش کنم که بهش برسم...ولی امسال دقیقا هیچ آرزویی نکردم!چرا؟....یعنی من از زندگی هیچی نمیخوام؟نه اینجوری نیست.....از همه چیز و همه کس و این زندگی نا امید هستم...سال های قبل با اینکه هزار برابرالان مشکل و دردسر و بدبختی بیچارگی داشتم ولی خیلی امیدوار تر و توپ تر از الان بودم ،چرا اینجوری شدم ...از بی دغدغگی؟...انگار من از اون دسته آدم هایی هستم که باید همیشه مشکل داشته باشه و در حال سر و کله زدن با مشکلات باشه وگرنه احساس پوچی میکنم!...هستن مسئله هایی که فکر منو به خودشون مشغول کنن اما خیلی از چیزهایی که سابق برام مهم بودن ،الان دیگه نیستن ،شاید نهایتا بهشون فکر کنم ،اما اینکه غصه شون رو بخورم یا تلاش کنم از مسیر خودشون تغیرشون بدم ،یا چون مخالفشون هستم باهاشون مبارزه کنم ،نه!...تنها چیزهایی که الان برام قابل درگیر شدن هستن ،در حال حاضر فقط چیز ها و کس هایی هستن که آزادیم رو تهدید میکنن،همین!

    یلدا :: :: 2:00 PM

---------------------------------------
حلال

کسی نمیدونه حلّال چسب قطره ای چی هست؟...تحصیل کرده ها با شما هستم!

    یلدا :: :: 1:54 PM

---------------------------------------
استند بای!

نمیدونم چرا این روزا اینقدر منفعل شدم؟!یه حال خیلی بدی دارم نه نوشتنم میاد ، نه کتاب خوندنم میاد ،نه ترجمه کردنم میاد، نه تفریح کردنم میاد ،نه فکر کردنم میاد ،نه گریه کردنم میاد،هیچی ام نمیاد....یه جورایی احساس خستگی از زندگی و همه چیز میکنم !...نمیدونم این لحظات پریشانی تا فراموشی کی میخواد تموم بشه!؟...کاش زود تموم بشه....کاش فردا که میرم کلاس نقاشی دوباره شارژ بشم...کاش یه جورایی ارتباطم با همه دنیا قط میشد...کاش اینقدر همه آدما نامردوابله نبون....کاش من هنوز همون جونوری بودم که قبلا هم بودم ...کاش زندگی اگه این همه سخت بود شیرین هم بود....کاش چشم هامو میبستم و وقتی باز میکردم ،چار پنج ماه گذشته بود........کاش من دلم به یه چیزی خوش بود....کاش من اینقدر غر غرو و نهیل نبودم!

    یلدا :: :: 1:27 PM

---------------------------------------

Saturday, April 02, 2005

زندگی!

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    یلدا :: :: 1:00 PM

---------------------------------------
سبزی سیزده!

راستی من امسال سبزی گره نزدم!...راستی من هیچ سالی تا حالا سبزی گره نزدم!
پ ن:خوب که سبزه گره نمیزنم ،اگه میزدم چی میشد!؟

    یلدا :: :: 12:52 PM

---------------------------------------
میگما!

میگم که نازلی خانم فرزند آیدین(از آیدین خوشم میاد ،منو یاد آیدین توی سمفونی مردگان میندازه!)می خواستم بپرسم که اینجا ،یعنی توی بلاگس پات ،هر دور که یه مطلب مینویسیم ،که من هم عادت دارم آنلاین مینویسم ،بعد از تموم شدن مطلب باید سلکت آل بکنم ،از راست به چپش بکنم ،بعد هم اندازه اش رو هیوج بکنم؟آره؟هر دور ؟

    یلدا :: :: 12:48 PM

---------------------------------------
سیزده

اینم از روز سیزده بدر ما!به شر و ناخوشی و دل چرک تعطیلات عیدمون هم تموم شد، دلمون به سیزده خوش بود ، که اینم اینجوری گذشت ... علاوه بر داستانهای خیانت هایی که شنیدم ،تنها نکته حائز اهمیت ناخن مصنوعی های من بودن که واقعا قابل توجه بود!.....شنیدم میگن باید نحسی سیزده رو در کرد ،یعنی چی؟یعنی چی کار کنیم؟چه جوری هست؟....مال من که نحس بود واقعا ......از هر طرفش میگیرم ،از یه ور دیگه اش می زنه بیرون!؟..............بازم ما میگیم خداراشکر!

    یلدا :: :: 12:33 PM

---------------------------------------

Friday, April 01, 2005

ناخن مصنوعی

من واقعا نمیدونم منظورم از ناخن مصنوعی گذاشتن چی بود!...نمیدونم این چه ویاری بود که کردم...البته دو تا دلیل میتونه داشته باشه ...یکی اینکه ناخن هام از بس که میشکستن ،اعصابمو قر قاطی میکردن و من عیدی از بی ناخنی داشتم عقده ای میشدم و یک دلیل دیگه هم میتونه این باشه که من اون روز ناخن های نازلی رو که دیدم ،احتمالا در ضمیر نا خود آگاهم کلی بهش حسودی کردم وچون هوس کردم نا خن هام اون شکلی باشه ،رفتم ناخن مصنوعی گذاشتم.......اولاش خیلی باهاشون کار کردن سخت بود،به خصوص دستشویی رفتن ،حالا دارم کم کم عادت میکنم....به ناخن ها که نگاه میکنم یاد ناخن های سحر می افتم !...ای خدا شکرت ،ناخنمون هم به آدم نرفته!

    یلدا :: :: 2:07 PM

---------------------------------------

No comments:

Post a Comment