Wednesday, March 2, 2005

yalda


Thursday, March 31, 2005


  غریبه

یه بار تو وبلاگ خورشید خانوم یه لینک بود ، همراه با چند خط از نوشته های یکی از پست های اون وبلاگ ،خوشم اومد، یه سری زدم بهش ، و خوندمش ، از یکی از مطلباش هم خیلی خوشم اومدو نظر گذاشتم،امروز دوباره رفتم بهش سر بزنم ، شاخم در اومد...ما اصلا همدیگه رو نمیشناسیم ، ایمیل نزدیم ، چت نکردیم ، برای هم کامنت های آنچنانی رد و بدل نکردیم ...........خیلی برام جالب بود که این دوست عزیز شعر به من تقدیم کرده باشه! این دهکده جهانی هم واقعا حکا یتی ....من واقعا ممنونم ...راستی من خوشکل هم نیستم ، اصلا !

    یلدا :: :: 3:09 PM
---------------------------------------
 عجیبه!



ممکنه اونی که امروز دیدم تو نبودی؟آخه یکم غیر منطقی به نظر میرسه که تو اون تی شرت زرد رو پوشیده باشی!...........ولی من اشتباه نمیکنم ، درست که ماشینا با سرعت از کنار هم گذشتن و یک لحظه فقط نگام از روی تو گذشت ...یعنی ممکنه چشمام اینقد ضعیف شده باشن؟......یا اصلا این کار چشم نیست ، کار دل!

    یلدا :: :: 2:57 PM

---------------------------------------
احتمال گریستن ما بسیار است


از خانه که می آیی
دستمای سفید
پاکتی سیگار
گزیده شعر فروغ و
تحملی طولانی با خود بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است!

    یلدا :: :: 2:40 PM

---------------------------------------
تو همیشه با منی!

بنز سفید ، تی شرت زرد ، و ریش همیشگی !...یک لحظه دیدن تو ، تمام روز منو به هم میریزه ، یعنی که تو هنوز اینجا جا خوش کردی و تمام این مدتی که من فکر میکردم بدون تو دارم زندگی میکنم ، همش فکر بوده ،یعنی اینکه ..... یعنی خیلی چیزایی که من دلم نمی خواد برای بار هزارم با خودم دوره کنمشون!

    یلدا :: :: 2:35 PM

---------------------------------------
جان شیفته

نمیدونم چرا این جلد چهار جان شیفته (رومن رولان) تموم نمیشه ، الان وسط جلد چهارش هستم ، تا رسیدم اینجا ، قد سه تا جلد دیگه اش رو هم طول کشید!دلم میخواد زود تموم بشه ، روزی به درازای یک قرن رو بخونم !کسی داره به من قرض بده !؟هر چند کتابی که ارزش خوندن داره ، ارزش خریدن هم داره!پس من الان به خودم قول میدم که اینو تا یکشنبه تمومش کنم و یکشنبه برم روزی به درازای یک قرن رو بخرم ........یعنی میشه؟!

    یلدا :: :: 2:07 PM

---------------------------------------
هدیه


اون روز که من و نازلی اتفاقی تو خیابون همو دیدیم ، بعدش کلی بهمون خوش گذشت ،نازلی جونم بهم یه کتاب خوشکل هدیه داد ، نگاش میکنم ذوق میکنم ، آخه هیچ هدیه ای قد کتاب منو خوشحال نمیکنه.(اینو گفتم که اونایی هم که نمیدونن بدونن !!!)

    یلدا :: :: 1:54 PM

---------------------------------------
هفته خاکستری

شنبه روز بدی بود
روز بی حوصلگی
وقت خوبی که میشد
غزلی نازه بگی
ظهر یکشنبه من
جدول نیمه تموم
همه خونه هاش سیاه
روی خونه جغد شوم
صفحه کهنه یادداشت های من
گفت دوشنبه* روز میلاد منه
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابر که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاکستری بود
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامه من
عصر چارشنبه من
عصر خوشبختی ما
فصل پوسیدن من
فصل جون سختی ما
روز پنجشنبه اومد
مثل سقاهک پیر
رو نوکش یه چیکه آب
گفت به من بگیر بگیر........

جمعه حرف تازه ای برام نداشت
هر چی بود
خیلی پیشتر از اینها گفته بود......

*دوشنبه واقعا روز میلاد منه
!

    یلدا :: :: 1:45 PM

---------------------------------------
آبنرمالیتی!

دایی رحیم میگه تو همیشه تنها میمونی ، تو با هیچ کس نمیتونی زندگی کنی و اون چیزی که تو ذهن تو هست ،هیچ جا پیدا نمیشه . ولی من فکر میکنم که خودم نرمال هستم ، بقیه آنرمال هستن!

    یلدا :: :: 1:43 PM

---------------------------------------
من یکی این حرفا به خرجم نمیره!؟

یعنی چی که لباست لختی ِ به احترام فلانی عوض کن!! نا راحت میشن اینو نپوش!اصلا این حرفا به نظر من کاملا مزخرف و بی معنی هست....مگه اون که میخواد بیاد خونه ما با خودش میگه که من از اون چادرش حالم به هم میخوره ،احساس خفگی میکنم ، از بو گند همه چادری ها بدم میاد ، حالا به احترام من ،چون ناراحت میشم ، چادرش رو از سرش برداره ،چون تو خونه ما هیچکی چادری نسیت و حالا که داره میاد اینجا رعایت بکنه و مث ما لباس بپوشه؟!....کی این ملت میخوان از این عقب موندگی در بیان، خدایا من نمیدونم؟...حالم دیگه از این مسخره بازیا به هم میخوره ، از اینکه همه زمینه ها برای دورودورنگ بودن فراهمه ، آدم چندشش میشه ، چرا ما نمیتونیم هر کسی رو همونطوری که هست بپذیریم؟! ... آقا من نمیتونم ! من دوست دارم همه جا ،همیشه ، همون چیزی باشم که هستم ، من دلم میخواد همه همین انگلی رو که هستم ببینن و بشناسن ، نمی خوام هرگز ، هیچ وقت ، هیچ جا ، تحت هیچ شرایطی غیر از این چیزی که هستم باشم ... حالا برای اینکه دوس دارم خودم باشم ، بقیه که هیچی ،ولشون کن ، دایم باید با مامان بابام و خونوادم درگیر باشم ؟!... من به اندازه کافی مشکل دارم ، دیگه نمی تونم برای این چیزا اعصاب خودم و بقیه رو به هم بریزم ، من تحمل بدو بیراه و دردسر برای موضوع به این مسخرگی رو ندارم.....یعنی در نتیجه یه راه بیشتر ندارم ،اونم اینکه ، سعی کنم ،اون چیزی که هستم نباشم!؟

    یلدا :: :: 1:39 PM

---------------------------------------


آقا خیلی باحال ..هر موقع که پرشین بلاگ میاد بالا ، بلاگس پات نمیاد و بر عکس!قراردیه؟

    یلدا :: :: 3:12 AM

---------------------------------------

Tuesday, March 29, 2005



با کلی حس به خودت عطر میزنی ، میای میشینی پشت کامپوتر ،باز با کلی حس کلی منتظر میمونی تا خط های اشغال آزاد بشن ، بعد با کلی حس میخوای وارد وبلاگت بشی ، صفحه اش باز نمیشه ،ده بار میزنی نمیشه ، باز کلی حس به خودت میگیری و نا امید نمیشی ،دی سی میکنی باز از نو میای،باز با کلی حس صفحه رو میاری بالا ،بازم باز نمیشه.......با کلی حس ، گند زده میشه تو همه ی حسات ، هیچ حسی هم برات نمیمونه!.......اینجا احساس غربت میکنم ! دلم برای وبلاگ قبلی ام تنگ میشه! اما خوب کم کم عادت میکنم!...همین که میام میبینم هنوز هیچی نشده یکی به وبلاگم سر زده ،خودش خوشحال کننده است!

    یلدا :: :: 2:44 PM

---------------------------------------

Monday, March 28, 2005

وبلاگ نویسی

می خواستم همه روزای عید رو به ترتیب بنویسم ،توی ورد آفیس ویندورزم هم دوم و سوم و چهارم رو ، سه چهار صفحه نوشتم ، بعد کامپیوتر خود به خود ریست کرد ، همه مطلبا پرید، منم دیگه حوصلم نشد از اول اون همه چیزو با این تایپ ضعیفم بنویسم ، خیلی هم دوسشون داشتما ولی خوب تنبلی و هزار تا دردسر،حالا هم وبلاگم جدید شده هی ذوق دارم توش بنویسم ولی هم یکم سخته هو حس و حالم خیلی برای نوشتن مزخرفه!....چی کار کنم؟

    یلدا :: :: 3:43 PM

---------------------------------------
حال منِ بی تو!

...روح من
سر تا ته اتاق را می گريد
« جدايی ناگزير بود
اما آنچه از آن گزير نيست
لحظاتی است
- از پريشانی تا فراموشی ٫ -
زمان خدمتگزار خوبی است.
...
(خاطره حجازی)

* اينم حال اين روزای من!

    یلدا :: :: 3:23 PM

---------------------------------------


من اینقد هیجان زده شدم که نازلی جونم این وبلاگ قشنگ رو برام درست کرده ،با این آهنگ قشنگی که خیلی دوسش دارم و این رنگ روشنی که دیگه سیاه نیست!....نازلی جونم خیلی خیلی ازت ممنونم

    یلدا :: :: 3:18 PM

---------------------------------------


بلاگ سپات یکم سخته ولی خوب راه میافتم کم کم ،می خوام سعی کنم مث اون وبلاگ قبلی خیلی پر گلایه نباشه، به امید حق

    یلدا :: :: 2:52 PM

---------------------------------------


اصلا من زبونم بند اومده ، نمی دونم چی باید بگم؟چه طوری تشکر کنم؟
    یلدا :: :: 2:25 PM

---------------------------------------

Wednesday, March 02, 2005



:)
    یلدا :: :: 7:14 AM

---------------------------------------